بین مقتل جمعه ای دلگیر می دیدم تو را
در میان نیزه و شمشیر می دیدم تو را
خواب می دیدم که گشته یک کبوتر،سر جدا
در میان خواب و در تعبیر می دیدم تو را
ازدحام آمد دلم صد بار مرد و زنده شد
هر زمانی تا که با تأخیر می دیدم تو را
شمر آمد سوی تو،دیگر ندیدم روی تو
دیر فهمیدم که باید سیر می دیدم تو را
رو به من رأس تو را بالا گرفته قاتلت
با غرورش نعره زد: تکبیر!...می دیدم تو را
شاعر : یاسین قاسمی
- دوشنبه
- 25
- آذر
- 1392
- ساعت
- 13:7
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
یاسین قاسمی
ارسال دیدگاه