محملت با وقار می آمد
سبزتر از بهار می آمد
وه! عجب خوش خرام می آمد
با شکوه تمام می آمد
محملت بود و... خیلِ استقبال
کم محلی نشد ! زبانم لال!
دم قم گرم! سربلند شدیم
ازدعایِ تو بهره مند شدیم
دم قم گرم ! احترام گذاشت
هرچه گل داشت،رویِ بام گذاشت
قم نگاهش لبالب از شرم است
شام ویران که نیست! خونگرم است
پاکی و حُجب، باورِ چشمش
قدم میهمان سرِ چشمش
چادرت ذره ای غبار ندید!
آفتابی به نی سوار ندید!
با مَحارم به قم رسیدی ،شکر
سر دروازه ای ندیدی، شکر
دستِ بیعت به طبل جنگ نخورد
به غرورت کلوخ و سنگ نخورد
قم کجا!؟ کوفه ی خراب کجا!؟
تو کجا !؟ زینب و رباب کجا!؟
گوشه ی معجرت نمور نبود
خبر داغی از تنور نبود
ساربان محملت عجول نراند
چادرت زیر پایِ شمر نماند
هرچه شد،شد! رسیده جان بر لب
ای امان از غریبیِ زینب!
عمه ات اشکِ ارغوان را دید
خنده ی نحسِ خیزران را دید
ته گودالِ پُر بلا را دید
تنِ پامالِ چکمه ها را دید
کوفه را بی عصایِ پیری رفت
خاک عالم سرم، اسیری رفت
شاعر : وحید قاسمی
- یکشنبه
- 6
- بهمن
- 1392
- ساعت
- 4:50
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
وحید قاسمی
ارسال دیدگاه