• سه شنبه 15 آبان 03


نماز جمعه کوفه شلوغ بود آن روز

3115
5

سر تو از سر نیزه به من توان می داد
امید بر دل مجروح بی کسان می داد
خودت که از سر نیزه به چشم خود دیدی
کنیزکی به یتیم تو تکّه نان می داد

 

نماز جمعه کوفه شلوغ بود آن روز
گمان کنم که علی اکبرت اذان می داد
مرا دهانه بازار، هر کسی میدید
به خاطر سر و وضعم سری تکان میداد
میان مجلسشان از کنیز تا گفتند
سکینه دخترت از ترس داشت جان می داد
برای خوش گذرانی یزید در مجلس
مدال نیزه زنی را که بر سنان می داد-
-رقیه دختر دردانه داشت دق می کرد
دوباره رأس اباالفضل را نشان می داد
هزار مرتبه گفتم نخوان، عزیز دلم!
تو خواندی و صله را چوب خیزران می داد
شراب را روی لبهای پرپرت می ریخت
دوباره قهقهه می زد عذابمان می داد

مهدی نظری

  • شنبه
  • 24
  • دی
  • 1390
  • ساعت
  • 9:17
  • نوشته شده توسط
  • سعید رضایی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران