آه زینب جان در آغوشش کمی آهسته تر...
بر تن مادر نشان مانده ست از آغوش در
آن قَدَر از خارها بر برگ گل رد مانده است
که ندارد بوسه هایت روی بهبودی اثر
درد دارد قامت یاسی که طوفان دیده است
روی دست زخمی اش آرام تر بگذار سر
این تماس آخر موی تو با دستان اوست
بعد از این باید ببافد گیس هایت را پدر
دخترم گریه نکن مادر نگاهت می کند
هیچ کس امّا ندارد از دل بابا خبر...
شهر نامردی ست اینجا کاش آرامم کند
چشم های چاه، بعد از فصل سرد این سفر
شاعر : فاطمه نور علیزاده
- چهارشنبه
- 23
- بهمن
- 1392
- ساعت
- 6:20
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
فاطمه نور علیزاده
ارسال دیدگاه