• یکشنبه 30 اردیبهشت 03


تصمیم به نبش قبر فاطمه توسط دشمنان

763

مجلس هفدهم:
تصمیم به نبش قبر فاطمه توسط دشمنان

قرار دل ! ز فراغت دگر قرار ندارم
به انتظار قسم! تاب انتظار ندارم
به انتظار مبدّل شد انتظار ظهورت
اجل رسیده، دگر تاب احتضار ندارم
ز بس گریستم و دیده ام ندید رُخت را
گمان برند گروهی که من یار ندارم
اگر بهار شود چهار فصل برایم
خدا گواست که بی روی تو بهار ندارم
به سلطنت ندهم رتبه ی گدایی خود را
که در زمین و زمان جز تو شهریار ندارم
نه مانده تاب فراق و نه هست طاقت صبرم
چگونه صبر کنم دیگر اختیار ندارم
دیار من نبود غیر خاک مقدم یارم
چو دور غیبت یارم بود دیار ندارم
به اشک دیده بیارم به دست، دلت را
عزیز دل، چه کنم چشم اشکبار ندارم
اگر تو سوز دهی جز به آتشت نگذارم
اگر تو اشک دهی غیر گریه کار ندارم
به دار عشق تو « میثم » مگر قرار بگیرد
و گر نه تا به تنم جان بود قرار ندارم
« حاج غلامرضا سازگار»
طبق وصیت حضرت فاطمه ، امیر المؤمنین با چند نفر از اصحاب خاص خود، شبانه حضرت زهرا را دفن کردند، امیرالمؤمنین برای این که قبر حضرت مخفی بماند با دست مبارکشان صورت چهل قبر را در بقیع درست کردند. صبح فردا که دشمنان از دفن حضرت مطلع گشتند ابوبکر گفت تا افراد مطمئنی بروند و این قبرها را بشکافند و قبر حضرت را بیابند و بر او نماز بخوانند.
تا این خبر به علی رسید، دستور داد تا پیراهن زردی را که در روزهای سخت می پوشید، بیاورند. پیراهن را پوشید؛ ذوالفقار را در دست گرفت و در حالی که خشمگین بود و چشم هایش سرخ و رگ-های گردنش پر از خون شده بود، وارد قبرستان بقیع شد.
مردم گفتند: این علی بن ابیطالب است که می آید در حالی که سوگند یاد کرده که اگر یک سنگ از این قبرها جابجا شود ، تمام شما را خواهد کشت. در این هنگام غاصب دوم که با جمعی از اصحابش حاضر بودند، جلو آمد و گفت: ای ابوالحسن! این چه کاری است که انجام داده ای؟ سوگند به خدا که قبر زهرا را نبش می کنیم و بر او نماز می گذاریم.
حضرت علی که ناراحت و خشمگین بودند دست بر دامن غاصب دوم زد و آن را پیچید و به زمین کشید، غاصب دوم به زمین خورد. حضرت خطاب به او فرمودند: ای پسر سودای حبشیه! من از حقّ خود گذشتم از بیم این که مردم از دین خارج گردند؛ اما در مورد قبر فاطمه سوگند به خدایی که جانم در دست اوست، اگر چنین کنید، زمین را از خون شما سیراب می کنم. پس آنان هراسان شدند و پا به فرار گذاشتند. ابوبکر که این وضع را مشاهده نمود، واسطه شد و به حضور امیرالمؤمنین رسید و گفت: تو را به حق رسول خدا و به حق آن کسی که بالای عرش است سوگند می دهم که غاصب دوم را رها کن . ما چیزی که شما نپسندید را انجام نمی دهیم. آن گاه حضرا او را رها کردند و آن ها هم از فکر نبش قبر منصرف شدند و قبرستان را ترک کردند.  

من ز نفس افتادم
سوزم و سازم و ناید ز درون فریادم
کاش من زودتر از فاطمه جان می دادم
از زمانی که شریک غمم از دستم رفت
« هر دم آید غمی از بهر مبارک بادم»
تا قیامت نه، پس از آن واقعه ی محشر هم
ناله ی یا ابتایش نرود از یادم
مرگ در خانه ی بی توست، مرا در شب تار
بِه از آن روز که در کعبه ز مادر زادم
کاش روزی که زدی ناله کنار دیوار
چون درِ سوخته، می سوخت همه بنیادم
کس نداند در خانه به من و تو چه گذشت؟
تو نفس می زدی و من ز نفس افتادم
« حاج غلامرضا سازگار»

  • شنبه
  • 26
  • بهمن
  • 1392
  • ساعت
  • 18:36
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران