زائری بارانی ام، آقا، به دادم می رسی؟
بی پناهم، خسته ام، تنها، به دادم می رسی؟
گر چه آهو نیستم امّا پُر از دلتنگی ام
ضامن چشمان آهوها! به دادم می رسی؟
از کبوترها که می پرسم نشانم می دهند
گنبد و گلدسته هایت را، به دادم می رسی؟
اهی افتاده بر خاکم، لبالب تشنگی
پهنه ی آبی ترین دریا! به دادم می رسی؟
ماه نورانی شب های سیاه عمر من!
ماه من، ای ماه من! آیا به دادم می رسی؟
من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام
هشتمین دردانه ی زهرا! به دادم می رسی؟
باز هم مشهد، مسافرها، هیاهوی حرم
یک نفر فریاد زد، آقا... به دادم می رسی؟
شاعر: مشفق کاشانی
- چهارشنبه
- 30
- بهمن
- 1392
- ساعت
- 6:5
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مشفق کاشانی
مبین
سلام
پنج شنبه 17 آبان 1397ساعت : 14:16رضا نیکوکار شاعر این شعره نه مشفق کاشانی