• شنبه 3 آذر 03


غزل حضرت عباس(ع) -( داشت می رفت سر چشمه سواری با دست )

1865
3

 داشت می رفت سر چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... امّا دست -
داشت می رفت بنوشد، نه بنوشاند آب
نه به لب، تشنه ی خورشید، به آن بالا دست
دست در آب فرو برد، فرو پاشید آب
ریخت دریای سخاوت به دل دریا، دست
مشک سیراب شد از آب و فرات از عباس
تا کجا می کشد این بار امانت را دست؟
تیغ ها پشت هم آهسته صدایش کردند
کم شده فاصله ی سینه صحرا تا دست
کیست یاری بکند یک تنه خورشیدش را؟
نیست دیگر به سر شانه ی این سقّا دست
داشت می رفت سر چشمه سواری با دست
داشت می آمد از آن دور سواری بی دست

 

شاعر : رضا نیکوکار

  • شنبه
  • 10
  • اسفند
  • 1392
  • ساعت
  • 14:27
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران