نشسته است قدمگاه، کفش، پات کند
وَ ايستاده ضريحت، مگر نگات کند
حرم شلوغ ِ شلوغ ست و عاشقان مست اند
نيازمند تو بايد که احتياط کند
رسيده است دل خسته ام به پابوست
که جان ناقابل را مگر فدات کند
به پات چشم شود زير پات چشمه ی اشک
که دشت هاي نشابور را فرات کند
وَ زير صحن تو فيروزه ريخته ست خدا
مگر از عالمِ خاکيِ ما جدات کند
مسير مشهد را آفريده تا امروز
مرا غريب کند با تو آشنات کند
کبوتري باشم توي چشم آهوهات
مرا به گنبد تو سخت مبتلات کند
نه سرنوشت، نه مأمون، نه کاسه اي از زهر
خداي خوب تو را خواست تا رضات کند...
شاعر : وحید نجفی
- دوشنبه
- 12
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 6:9
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
وحید نجفی
ارسال دیدگاه