• دوشنبه 3 دی 03


شعر شهادت حضرت زهرا(س) -( هیجده سال داشت اما حیف، گیسوانش سفید شد مادر )

2458
1

 هیجده سال داشت اما حیف، گیسوانش سفید شد مادر
چقدر روزهای پایانی ، دردهایش شدید شد مادر
رد شد از بین چادر خاکیش ، تندبادی ز تازیانهء غم
بعد از آن ضربه های پی در پی ، سرو قدش چو بید شد مادر
دستی آمد شبیه ابر سیاه روی خورشید عشق را پوشاند
صورتی همچو آسمان نیلی ،رنگ و رویش جدید شد مادر
تا که شمشیر در غلاف آنروز باز کرد بند بند بازو را
وحی بارید و شآن تنزیل آیه های حدید شد مادر
پای یک میخ در میان بود و سینه اش مثل باغ میخک شد
دیگر از زنده ماندن محسن ، پشت در ناامید شد مادر
او به یک دست خود قنوت گرفت ، ذکر"عجل وفاتی"اش برلب
 چون دعا کرد تا رسد مرگش ، طول عمرش بعید شد مادر
ناله می کرد بین خواب حسن : راه خانه ! نه از آنسو نیست
 چشم بگشا ببین که کوچه پر از دستهای پلید شد مادر
با سرانگشت خود حسین امروز طرح یک روضه روی خاک کشید
مردی با دستهای بسته و یک ،زن زخمی کشید!شدمادر
من ، حسین و حسن کنار هم مثل آن وقتها نشستیم و
وسط بازی کبوتر پر ، آنکه اول پرید شد مادر
کار دیگر گذشت از کار و خیره بر در به ناله می گویم
آتش و میخ و یک لگد ، آنروز ، پشت این در شهید شد مادر

شاعر : محمد موحدی

  • سه شنبه
  • 20
  • اسفند
  • 1392
  • ساعت
  • 5:15
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران