در شب سکوت پنجه به دیوار می کشید
دست مرا گرفته به اصرار می کشید
لرزید شیشه ها و ترک خورد پنجره
مردی هوار در حرم انگار می کشید
در بهترین دقایق عمرش شکفته شد
باغی که سخت ناز تبردار می کشید
گلدسته بود آه! خودش هم خبر نداشت
در آرزوش نقش سپیدار می کشید
می شد مفسّر غم چشمان پنجره
آیینه را دوباره به تالار می کشید
گندم چرا؟... بپر به فراسو، کبوترم
می گفت و از فضا و پرش کار می کشید
شاعر : نرگس کرخی
- چهارشنبه
- 28
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 5:21
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
نرگس کرخی
ارسال دیدگاه