کوثرترین زلال ولایت سلام بر...
تو ای تمام هستی و جان پیامبر
بغضت شکسته تر نشود بیش ازاین که هست
برخیز ای پری کمانم... زمین که هست
روضه ترین تویی و چنین پا گرفته ای
لبخند می زنی به من اما گرفته ای
چشمت خسوف دارد و آیات خوانده ام
پوشیه می زنی تو و من مات مانده ام
ای ذوالفقار من دو لب گفته های تو
بانو چقدر پیر شده این صدای تو
برعکس لرزشت که کمی تندتر شده
گندم سرشتن تو چرا کندتر شده
خوابت نمی برد به گمانم ز درد کتف
سخت است حس ماتم حالات سرد کتف
وقتی عصای تو شده دیوارخانه ات،
وقتی کلافه می شوی از کار خانه ات،
یعنی که بیقراری زینب عجیب نیست
رنج قنوت دست تو هر شب عجیب نیست
یعنی که بازوی تو توانی ندارد و
هی می کنی به شانه و دستت یکی به دو
پهلوی تو شکسته ترینم الی الابد
دارد نگاه تو به علی بسته می شود
شاعر : رضا دین پرور
- چهارشنبه
- 28
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 13:4
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا دین پرور
ارسال دیدگاه