شده ام بی قرار ، بی زهرا
مثل ابر بهار ، بی زهرا
وای بر زندگی پس از یارم
اُف بر این روزگار ، بی زهرا
مانده ام که چرا نمُردم من
چه کنم بی نگار ؟ بی زهرا ؟
کودکانم یتیم ، بی مادر
همگی داغدار ، بی زهرا
خانه ام سوت و کور و خاموش و
پُر ز گرد و غبار ، بی زهرا
حسنم مانده با تماشای
چادری وصله دار ، بی زهرا
یار در خاک خفته ای دارم
حرفهای نگفته ای دارم ...
تو مثالی نداشتی زهرا
دست خالی نداشتی زهرا
زیر این خاک هم تو خورشیدی
پس زوالی نداشتی زهرا
ختم تو شد غریب چون یاری ...
... این حوالی نداشتی زهرا
چقدر فکر حال من بودی
گرچه حالی نداشتی زهرا
مانده ام که چطور پر زده ای
تو که بالی نداشتی زهرا
چقدر زود رفتی آخر تو
سن و سالی نداشتی زهرا
از برای عروسی زینب
تو خیالی نداشتی زهرا ؟
به جز این چادر پُر از وصله
هیچ مالی نداشتی زهرا
رفتی و خاطرات تو باقی است
فاطمه التفات تو باقی است
رفتی و بودن تو یادم هست
دیده ی روشن تو یادم هست
گوشه ی خانه ام کنار تنور
یاد نان پختن تو یادم هست
یاس نیلوفری من ... زهرا
روز پژمردن تو یادم هست
من هنوز هم میان این کوچه
به زمین خوردن تو یادم هست
چه کنم با در لگد خورده
آه ، افتادن تو یادم هست
سختی و سوزش نفسها و
خون پیراهن تو یادم هست
گریه سرخ بیت الاحزان و
خنده دشمن تو یادم هست
کوثرم ، همسرم سفر کردی
یار و همسنگرم سفر کردی
شاعر : جواد چرجچمی
- سه شنبه
- 5
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 6:20
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
جواد چرجچمی
ارسال دیدگاه