اسير لحظه ي وصلم دگر ندارم تاب
مرا به حق دو دست بريده ات درياب
كنار آب و لب تشنه و گلويي خشك
وفا هم از تو وفا ديد يا اخا الارباب
گره زدم نَفَسم را به نخل هاي بلند
من و هواي حرم، كربلا، دلي بي تاب
براي حنجر اصغر به گريه مي خوانم
به طفل خون خدا جرعه اي ندادند آب
رسيد مَقطَع شعرم دوباره مي گويم
اسير لحظه ي وصلم دگر ندارم تاب
شاعر : حمید رمی
- چهارشنبه
- 6
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 14:23
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حمید رمی
ارسال دیدگاه