اومدن توی خونم قدم زدن
توی کوچه بچه هامو هم زدن
شبا دیگه دور هم جمع نمیشیم
بدجوری زندگیمو بهم زدن
***
من میخوام مثل بهار گریه کنم
بشینم با ذوالفقار گریه کنم
تودلت پره منم دلم پره
پس کمی بخواب بذار گریه کنم
***
من میخوام به پات تمنا بیارم
اشکم و برا مداوا بیارم
پیش دست تو خجالت میکشم
تو خونه دستمو بالا بیارم
***
فاطمه حرف جدایی کم بزن
خودت این تابوتت و بهم بزن
بچه ها دارن تموشات میکنن
هر طوری شده پاشو قدم بزن
شاعر : استاد علی اکبر لطیفیان
- شنبه
- 9
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 6:11
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه