خدا تو را "کلمه" خواند و در دهانم ریخت
سپس به هیئت یک شعر بر زبانم ریخت
جهان تسلسل تاریکی عمیقی بود
ستاره خواند تو را و در آسمانم ریخت
خدای کوزه به دوش آمد و سر ظهری
تو را چو جرعه ی نابی به عمق جانم ریخت
به فال نیک گرفتند هر چه فنجان بود
شبی که قهوه ی چشمت در استکانم ریخت
تو هر زمان که بیایی شروع تقویم ست
صدای پای تو در آخرالزمانم ریخت
تو اسم اعظم عشقی که جبرئیل تو را
به طعم خوشه ی انگور در دهانم ریخت
شاعر : کبری موسوی
- سه شنبه
- 19
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 15:20
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
کبری موسوی
ارسال دیدگاه