ای که از عشق علی پیرو الله شدی
مطمئن باش که بی فاطمه گمراه شدی
نوکر شیرخدا باش وببین شاه شدی
خوش بحال تو اگر عابر این راه شدی
شعر من در پی خود دیده تر می جوید
گوش کن ام بنین باپسرش می گوید:
بازوانت چقدر مثل پدر می ماند
روی نورانی تو مثل قمر می ماند
لعل لبهای تو شیرین چو شکر می ماند
صورتت کعبه وخالت چو حجر می ماند
وارث غیرت مولای زمینی پسرم
سند مادری ام بنینی پسرم
اینقدر آه نکش ناله نزن گریه نکن
هرچه دیدی الم ودردومحن گریه نکن
بازمین خوردن وافتادن من گریه نکن
حداقل جلوی چشم حسن گریه نکن
چونکه در کودکی ازدست کسی رنجیده
وسط کوچه ای افتادن مادر دیده
قسمتم شد دراین خانه کنیزی پسرم
باکنیزیست رسیدم به عزیزی پسرم
من نبودم قدحی اشک نریزی پسرم
گوش واکن که بگویم به تو چیزی پسرم
بنگرتاب وقرار دل بی تابت را
این حسین است ببین صورت اربابت را
این کبوتر همه جابرپرخود حساس است
نوکرش باش که برنوکرخود حساس است
پسرفاطمه برخواهرخود حساس است
بیشترازهمه برمادرخود حساس است
پیش او شانه به مویت نزدم گریه نکن
یااگربوسه برویت نزدم گریه نکن
پیش این غمزده باید که رعایت بکنم
پیش او ازتو نباید که حمایت بکنم
پیش او کم به تو شاید که محبت بکنم
گرنشد دربراو بوسه نثارت بکنم
نشو دلگیر ازاین قصه نکن مأیوسم
درعوض نیمه شب انقدر تورا می بوسم
بین این مردم بد ذات هوادارش باش
سپرش باش ونگهبان ونگهدارش باش
توامان نامه نگیرازکسی و یارش باش
علمش راکه به تو داد علمدارش باش
سعی کن باهمه نیروت علم رابردار
غیرت مادری ات را به تماشابگذار
کربلا می روی ومونس آنها هستی
یک تنه ارتش باغیرت آقاهستی
گوش کن تو سپر عترت زهراهستی
پس رکاب قدم زینب کبری هستی
حرفم این است که همواره مؤدب باشی
بیشتر دورو برحضرت زینب باشی
می شوی یک تنه سرلشگروسقای حرم
میشوی مایه آرامش دلهای حرم
پسرم شاهرگت رابده در پای حرم
نگذاری که بیایند تماشای حرم
نگذاری که غمی قسمت زینب باشد
یاکه چشمی به قدوقامت زینب باشد
کودکان تشنه که باشند خودت سقایی
تشنه باشد علی اصغر بشود غوغایی
مایه راحتی ودلخوشی آنهایی
مطمئندکه بامشک پری می آیی
گرچه از سوز عطش پیکر توغرق تب است
قطره ای آب نخور اصغرشان تشنه لب است
مشک بردار که خشکیدن لبها حتمی ست
عجله کن تو که پاییدن دریا حتمی ست
موقع آمدنت حمله اعدا حتمی ست
تیربارن شدن چشم تو آنجا حتمی ست
جای باران پسرم تیرسویت می ریزد
مشک اگر پاره شود آبرویت می ریزد
ماه دنیایی ومهتاب به تو وابسته ست
ساقی خیمه ای و آب به تو وابسته ست
دل دردانه بی تاب به تو وابسته ست
تو علمداری و ارباب به تو وابسته ست
تو که برخاک بیافتی سپرش می شکند
علم توکه بیافتد کمرش می شکند
گرچه ازلشگر بی شرم بلا می بینی
درسیاهی زمین نورخدا می بینی
گرچه ازنیزه وشمشیر جفا می بینی
در عوض گل پسرم فاطم را می بینی
پسرم ازمن دلخسته سلامی برسان
جای من چادر خاکی شده اش را بتکان
شاعر : مهدی نظری
- یکشنبه
- 24
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 14:47
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مهدی نظری
ارسال دیدگاه