آيينه را فراق تو ديوار ميكند
اين قلب صاف را مرور زمان تار ميكند
مشق حسين كرده ام و باز ميكنم
تكليف را معلّم تكرار ميكند
نَم پس نميدهد دل خونم به غير اشك
اين پرده پوشي است كه ستّار ميكند
حتي بهشت ارزش اشك مرا نداشت
چشمم فقط براي تو كار ميكند
گفتم بخر مرا كه نيفتم به دست غير
گفتي كه حق معامله با يار ميكند
اميد وصل شاه و رعيت محال نيست
وقتي حسين روي به بازار ميكند
يك پرسش خدا جملات كليم شد
شوق تو كام را چه گُهر بار ميكند
از جلوه ي مُدام تو عالم ز تو پُر است
اين باده كاسه را خُم سرشار ميكند
من كربلا نديده به كسي جان نميدهم
آخر مرا وصال تو بر دار ميكند
عباس را فِرست كه آيد به پيشواز
روزي كه خاك دعوت ديدار ميكند
شاعر : محمد سهرابی
- چهارشنبه
- 27
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 14:37
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد سهرابی
ارسال دیدگاه