• شنبه 3 آذر 03


غزل حضرت فاطمه(س) -( تا سر زند خورشید او از صبح بامش )

2247
2

 تا سر زند خورشید او از صبح بامش
یک آسمان مست از تماشای مدامش
تا گردباد شوق او در دشت پیچید
صدها رمه آهو نشسته بین دامش
در خطبه زار روح بخش او نشستم
دارد عسل می ریزد از شهد کلامش
او علت پیدایش نور پدر بود
آری پیمبر غبطه خورده بر مقامش
هر کس که زانو می زند در مکتب او
باید بگیرد درس مردی از مرامش
اصلا فدک ارزانی دنیایتان باد
وقتی خدا کرده بهشتی را به نامش
تا با دل و جان پاسدار کعبه باشد
احرام آتش بسته در بیت الحرامش
یک روز آه آینه باید بگیرد
هر قلب سنگی که شکسته احترامش
سر تا به پایش ذوالفقار ست و رشادت
آمد برون شمشیر مولا از نیامش
باید علی را یک نفر پاسخ بگوید
بغض گلوگیری شده زخم سلامش
در باغ زخمش کربلایی ریشه کرده ست
تصویر زینب مانده در قاب قیامش
طوفان وزیده... چادرش بر باد رفته است...
افتاده آتش، آه، بر جان خیامش
در انتظارم یک نفر یک روز از راه
شاید بیاید تا بگیرد انتقامش

شاعر : سید مسیح شاه چراغی

  • پنج شنبه
  • 4
  • اردیبهشت
  • 1393
  • ساعت
  • 13:48
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران