باران نبارد ، چشم سوغاتی ندارد
لال است آن کس که مناجاتی ندارد
زندانی است آن کس که ملاقاتی ندارد
هر کس رفیقش شد مکافاتی ندارد
با من همان لطفی که قبلا داشتی کُن
دست رفاقت میدهم پس آشتی کُن
عصیان ، هر آنچه کاشته بودم درو کرد
باران غفلت گندمم را رنگ جُو کرد
جز تو به هرکس رو زدم خندید و هو کرد
زخم دلم را بی محلیِ تو نو کرد
حالاکه پیشت آمدم با سر به زیری
دست مرا حتما خودت باید بگیری
دیدم در میخانه وا بود آمدم من
میخانه چون پر سَر صدا بود آمدم من
ساقی علی مرتضی بود آمدم من
بیمار بودم چون دوا بود آمدم من
نادعلی خواندم شکستم موج صف را
دیدم با چشمان خود ایوان نجف را
تنها دلیل آبرویم یاحسین است
امشب تمام آرزویم یاحسین است
مُهر نماز ، آب وضویم یاحسین است
با حق تعالی گفتگویم یاحسین است
از چه ننالم یا چنان باران نبارم
امشب تب رفتن به باب القبله دارم
با زانو نشسته ...
با پاشنه زد و استخوانهایش شکست و ...
زانو نشاند و راه حلقوم بست و ...
با دست دیگر دشنه ای را دست و پا کرد
آنقدر زد تا عاقبت سر را جدا کرد
- چهارشنبه
- 17
- اردیبهشت
- 1393
- ساعت
- 13:14
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه