• سه شنبه 15 آبان 03


شعر مصیبت جانسوز حضرت زینب از مسعود اصلانی -( امشب سری به خلوت پروانه ها بزن )

7014
7

امشب سری به خلوت پروانه ها بزن
با یک دل شکسته خدا را صدا بزن
امشب بیا به روضه یک خواهر شهید
طعنه به غربت دل آیینه ها بزن
با اشک لقمه ای ز سر سفره عزا
با نیت تقرب محض و شفا بزن
و بعد در میان عزادارهای عشق
خود را شبیه اهل سماوات جا بزن
وقت عزای حضرت زینب رسیده است
حرف غریب بودن یک تشنه را بزن
با یاد خاطرات خودش خواهری گریست
یاد غمی که گفت کسی: بی هوا بزن
تا می زدند طفل یتیم سه ساله را
می گفت عمه: بس کن و اصلاً مرا بزن
در لحظه های آخر خود بی قرار بود
زینب دلش گرفته و چشم انتظار بود

می ریخت روی دامن غربت ستاره را
در دست داشت پیرهن پاره پاره را
در ماندن و نماندن خود مانده بود که
انداخت از نفس نفس استخاره را
چیزی نمانده بود پس از غارت حرم
در دست داشت خاطره گوشواره را
در زیر آفتاب فقط آه می کشید
پنجاه و چند سال ز سینه شراره را
بر روی دست های خودش دست می کشید
حس کرد لحظه ای غم و درد دوباره را
یک سال و نیم هست که همراه آه خود
با زجر می کشد نفس نیمه کاره را
با یاد جیغ دختری از خواب می پرید
می گفت: برد عمه کسی گاهواره را
مانده هنوز در نظرش چکمه های شمر
ای کاش بود پیش برادر به جای شمر

این جا عروج بال و پرت طول می کشد
تسکین سوزش جگرت طول می کشد
دور و برت شلوغ شده پس نشستن
گرد و غبار دور و برت طول می کشد
طوری تو را زدند که حتی گشودن
لب ها و چشم های ترت طول می کشد
با خنجر شکسته در دست قاتلت
معلوم بود ذبح سرت طول می کشد
این جا چقدر غارت پیراهن تن
عریان همچو محتضرت طول می کشد
با خنجری عذاب تو پایان گرفته است
اما عذاب همسفرت طول می کشد
این جا چه دردهای زیادی کشیده ای
درد نشسته بر کمرت طول می کشد
ای وای قاتلی نفست را گرفته است
پایش به روی سینه تو جا گرفته است

شاعر : مسعود اصلاني

  • سه شنبه
  • 23
  • اردیبهشت
  • 1393
  • ساعت
  • 18:29
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران