• جمعه 2 آذر 03


شعر ولادت حضرت عباس(ع) -( قلمو را زِ طهورای بهشت آب کشید )

2725
1

قلمو را زِ طهورای بهشت آب کشید
چشم انداخت به ابروی تو محراب کشید
خواست تا یک اثر از چشم شما خلق کند
دور خورشید مداری زد و یک قاب کشید
بر بلندای قَدَر شوکت پیشانی نو
یکصد و سی و سه تا جلوه­ ی مهتاب کشید
مانده بود از لب مست تو چه نقشی بزند
که لبت باز شد و منّت ارباب کشید
خوش به حالت که از اول زده بر خال لبت
نام زیبای حسین آمد و زد بال لبت
بال زد دوروبر ساحت گهواره­ ی تو
روح جبریل و از برکت گهواره­ ی تو
پخش می کرد خدا اشک برای عالم
محشری بود شب هیئت گهواره­ ی تو
اولش نور دمیدند به هر گوشه­ ی عرش
بعد اعجاز شد و نوبت گهواره­ ی تو
خانه­ ی حیدر کرار تماشایی شد
نقل جمع همه شد صحبت گهواره­ ی تو
دوره کردند تو را هرچه قمر داشت خدا
تو رسیدی همه گفتند که گُل کاشت خدا
هوس خوردن انگور به سر داشت علی
طعمی از گونه­ ی شیرین تو برداشت علی
شربتی از قدح باده­ ی چشمت نوشید
ار خُمستان نگاه تو گذر داشت علی
از حَرای نفست  بوی خدا می­ آید
از لب جوی لبت رزق سحر داشت علی
تا بغل کرد تو را زود در آغوش کشید
اصلاً انگار همین یکّه پسر داشت علی
اشک می­ ریخت چو می­ دید یل بدر و حنین
حک شده روی دو بازوت اَنَا ذُخرُ حسین
می­ دهد یک پر اشکت به دل نیل، برات
لهله لعل لبت را زند انگار، فرات
خلقت ماه جمال تو، نه اینکه نشود
بلکه از قصد خدا آینه نگذاشت برات
عین سیبید که از بین دوتایش کردند
در نگاه تو نوشتند قتیل العبرات
عرش را قامت رعنات نگه داشته است
پس یقیناً به حسینی تو، ستون فقرات
روی قنداقه­ ی تو مشک شده نقاشی
آمدی ساقی لب های برادر باشی
باده از جام لب مست تو خوردن دارد
حکمت کار به دست تو سپردن دارد
چون مسیح است نفس های تو، صدها عیسی
در مسیر قدمت حسرت مردن دارد
روی دیوار به دیوار بهشت آوردند
دل عشاق شماهاست که بردن دارد
گفته­ ای تا بنویسند به روی علمت
نفس دشمن عباس شمردن دارد
شاخ شمشادی و آئینه­ ی حیدر شده­ ای
اول آمدنت فاتح خیبر شده­ ای
تو که هستی؟ همه بر پات سر انداخته­ اند
پهلوان ها همه اینجا سپر انداخته­ اند
معجزات عَلم و تیغ تو ثابت شده است
که تو را پیش یلان قَدر انداخته­ اند
باید از دشنه ی تو قبر خودش را بکند
هر که را بی خردان با تو درانداخته­ اند
مطمئناً همه جا بُرد نهایی با توست
با تو هرکس که درافتاد ورانداخته­ اند
دست در پنجه­ ی تقدیر تو انداخته­ ایم
سرِ خود را لب شمشیر تو انداخته­ ایم
در غیاب تو رقیبان قَدَت می گفتند
چقدر دست تو و تیر و کمانت جفتند
دشمنانت همه یا «اَینَ مَفَرّ » بر لبشان
یا که از ترس تو بر روی زمین می­ افتند
خشم کردی همه گفتند جهنم شده­ است
یا که چشمان غضب کرده­ ات اینجا خفتند
تا که ابروی تو از زیر نقابت دیدند
هول کردند حریفان تو و آشفتند
چشم­هایت همه را روی زمین می­ پاید
بیرق خیمه­ ی ارباب به تو می­ آید
آفریده دم عیسائیت اینجاها را
تکیه دادند به دستان تو موسی­ ها را
از رخت پرده بینداز برِ یوسف­ ها
تا ببرّند همه دست و سر و پاها را
آن امیری که تو را منصب سقا داده
خاک بوس تو نوشته لب سقاها را
شعبه­ ی علقمه­ ی تو شده سقاخانه
به دعایت طلبد چشم رضا(ع) ماها را
یک دل سیر زیارت به خدا می چسبد
بعدِ مشهد سفر کرب و بلا می چسبد
همچو سیمرغ، هما، فاخته­ ای، تاخته­ ای
مشک بر شانه­ ات انداخته­ ای، تاخته­ ای
تا که جان بر لب بی­ جان حرم برگردد
همه­ ی هستی خود باخته­ ای، تاخته­ ای
ذوب در جذبه­ ی احساس حسینت شده­ ای
زرهت را به جنون آخته­ ای، تاخته­ ای
کفنی را که نخ چادر زهرا دارد
بر تنت کرده­ ای و تاخته­ ای، تاخته­ ای
با چنین تاختنت محشر کبری کردی
سفره­ ی ام­بنبن(ع) نذر تو تا برگردی
تنت افتاد کنار علم دستانت
مرحبا بر علمت، بر جَنم دستانت
آه از آب که می­ ریخت به هر گوشه­ ی دشت
آه از چشم تو و عمر کم دستانت
عاقبت مزد دل سوخته ات را دادند
فاطمه آمده از پاقدم دستانت
دو نفر با کمر خرد و شکسته شده اند
سینه زنهای تو گِرد حرم دستانت
با خدا فاطمه تا آخر محشر بسته­ است
در قیامت همه­ ی کار به دستِ دست است
 

شاعر : رضا دین پرور

  • دوشنبه
  • 12
  • خرداد
  • 1393
  • ساعت
  • 13:53
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران