در برت تقدیم جان میخواستم اما نشد
چون کبوتر آشیان میخواستم اما نشد
تا کنم گریه به یک زخم از سراپا زخم تو
روضه ای فوق زمان میخواستم اما نشد
زخم و خاک و آفتاب و خیمه ی غارت شده
من برایت سایبان میخواستم اما نشد
تا به جای تو لگد کوب سواران میشدم
من هزاران جان میخواستم اما نشد
دور تا از محمل زینب کند نامحرمان
غرش یک پهلوان میخواستم اما نشد
تا که شاید لحظه ی آخر به پایت دق کنم
مهلتی از ساربان میخواستم اما نشد
غسل و کفن و دفن و تشیع ات بماند آه من
بر سرت سنگ نشان میخواستم اما نشد
نه عمامه نه عبا خاتم نه در وقت سفر
از لب لعل لبت اذان میخواستم اما نشد
- دوشنبه
- 12
- خرداد
- 1393
- ساعت
- 16:16
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه