• سه شنبه 15 آبان 03


شعر مصیبت عصر عاشورا -( گریه ها من را به یادِ کربلا انداخته )

4603
9

گریه ها من را به یادِ کربلا انداخته
یادِ داغِ دخترِ خیرالنّساء انداخته
در میانِ صوتِ تکبیر و هجومِ دشمنان
یک نفر آتش میانِ خیمه ها انداخته
معجرِ افتاده ی یک زن میانِ شعله ها
در میانِ دختران هول و ولا انداخته
آنقَدَر فریاد زد زینب که آن فریادها
تارهای صوتی اش را از صدا انداخته
یک سپاه از نیزه و یک عده هم خنجر به دست
عضو از عضوِ حسینش را جدا انداخته
تیرهای حرمله کارِ خودش را کرده و
چشمهای ساقی از شور و صفا انداخته
دختری گر قامتش خم گشته و مویش سپید
حق بده ! دیده که بابا دست و پا انداخته
ضربه لازم نیست حتّی موجِ طبلِ دشمنان
رأسِ این شش ماهه را از نیزه ها انداخته
بی قراری می کند زینب که آن سو دشمنش
آه! سمّ تازه بر آن اسبها انداخته
این لگدهایی که بر پهلوی زینب میزنند
عمّه را یادِ مدینه ، کوچه ها انداخته
مادری بین در و دیوار گیر افتاده و
محسنش را از فشارِ ضربه ها انداخته

شاعر : حسین معصومی

  • یکشنبه
  • 29
  • تیر
  • 1393
  • ساعت
  • 12:46
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران