• دوشنبه 3 دی 03


شعری از بانو اکرم بهرامچی در باب مصائب دختر سه ساله اباعبدالله -( آری بغل کن این سر باباست )

2701
5

آری  بغل کن این سر ِ  باباست ،   در این    خرابه   بزم  و مهمانیست
لالا ئی  ِ  باباست  میخواند ....   امشب  سروش  ِ عرش   عرفانیست
 
بابا چه آرام است  و  پُر لبخند   ،  چشمان  او بسته ست خوابیده
هرچند خشکیده ست لبهایش    ،  اما هوای عشق   بارانیست
 
بابا برایت قصه میگوید ،   آغوش تو لبریز لبخند است
ای دختر نازم بخواب آرام ، خوابی که از آغاز  طولانیست
 
خوا ب برادر را ببین  امشب ، اصغر شراب ِ  شیر می نوشد
قنداقه ی شیرین  بابا  هم     ،   با خنده ها غرق ِ  غزلخوانیست

آری عمو عباس هم در خواب ، مَشکی پر از دریا ست بر دوشش
دست خدا در دست او رقصان، امشب از آن شبهای   رَبانیست
 
زنجیرها   را دور کن از خود ، تا    نینواها     دورتر   باشند
در این کویر وحشت و تاریک، زنجیر ِ  ظلمت ، سخت  زندانیست

شمشیر ها خونریز و و بد آهنگ  ، در کربلاها    های و هوی ِ جنگ
سرنیزه ها  لب تشنه ی  نیرنگ ، آئینه در   تصویر ِ  شیطانیست

این بازی ِ دنیای بی رحم است  ،اینجا جهان  ِ یک عروسک نیست
اینجا غل و زنجیر می بندند     ، بر دست و پاهایی که قرآنیست

محکم در آغوشش گرفت و بعد ،  چشمان بابا را تماشا کرد
میرفت بر بال ِ فراسوها ،   پرواز  ِ خاموشش چه عرفانیست...

شاعر : اکرم بهرامچی

  • شنبه
  • 22
  • شهریور
  • 1393
  • ساعت
  • 8:14
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران