باغ بهشت است و در آن احساس جاری ست
آدم در آنجا ماندنی؛ شیطان فراری ست
گرم است اگر؛ سرد است اگر؛ فرقی ندارد
مشهد برای زائر باران بهاری ست
در ساحل دریای کوثر وقت باران
جنس هوا مرغوب تر از شهر ساریست
برق ضریحش چشم هر کس را بگیرد
در صحن آزادی؛ وقوفش اضطراریست
کسب درآمد می کند از منبع فیض
دلبسته ای که کارمند افتخاریست
آقا مدیر کائنات است و به مشهد
هر کس زیارت می رود کارش اداری ست
حتی سلیمان هم که باشی مطمئن باش
دارائی ات در محضر آقا نداری ست
درک ثواب و رفع حاجت خوب اما
اوج زیارت در نیاز و بی قراریست
با مزه ی چای نبات و زعفرانی
آقا جواب منفی اش مانند آری ست
برگشتن از مشهد؛ چه کابوس عجیبی
از بس شبیه روز عزل و بر کناری ست
وقت وداع است و غزل در چشم گریان
با روضه یابن الشبیب و اشک و رازیست
شاعر : محمد موحدی مهرآبادی
- دوشنبه
- 31
- شهریور
- 1393
- ساعت
- 8:8
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
محمد موحدی مهرآبادی
ارسال دیدگاه