نی فقط دل با غمت ای یاس پرپر سوخته
بنده بندم از دم آهت سراسر سوخته
خوانده ام از چشمهای نیمه باز و خسته ات
شمع عمرت اول شب تا به آخر سوخته
چهره ا ت را تا که زیر بال پنهان می کنی
می شود پیدا مرا بال کبوتر سوخته
آنچنان در دود و آتش محو گردیدی که من
پیش خود گفتم که زهرا پای تا سر سوخته
زینبم گاهی به درگاهی به تو دارد نظر
تو میان بستر و او پای بستر سوخته
کاش می شد گریه می کردم ولی از آتشم
آب در چشمان خون آلود حیدر سوخته
حسن لطفی
- شنبه
- ۱۹
- فروردین
- ۱۳۹۱
- ساعت
- ۵:۲
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه