پیکرت رفته تاراج – منو کردن هاج و واج
نامردا عمامه و – عباتو کردن حراج
کردنت تو رو چرا زیر و رو
خوردی نیزه و شمشیر از هر سو
انقده زخم اومده رو زخمت
شدی مشبک شبیه کندو
سرت از قفا بریدن
به خاک و خونت کشیدن
تن تو گرگا دریدن
(حسین جان خدانگهدار)
یه عده با نیزه ها – زدنت خون خدا
لحظه ی آخر دیدم – پیرمردی با عصا...!
روزگار برا من مثل شبه
زخم رو تن تو لبالبه
کاشکی می مردم و نمی دیدم
رو سینت جای سم مرکبه
یه عده پست خون آشام
برای یک مقدار انعام
نکردنت هیچ احترام
(حسین جان خدانگهدار)
شاعر : رضا رسولی
- دوشنبه
- 28
- مهر
- 1393
- ساعت
- 11:21
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
رضا رسولی
ارسال دیدگاه