• دوشنبه 3 دی 03

 اسماعیل تقوایی

در راه کوفه -( می روم از کربلا جا می گذارم پیکرت )

5879
33

می روم از کربلا جا می گذارم پیکرت
می کنی همراهیم از روی نیزه با سرت
بر سفارشهای تو جان اخا کردم عمل
در ره دشوار آن خم گشته قد خواهرت
هر زمان یاد آورم آتش بگیرم از درون
خنجر شمر لعین شد آشنا با حنجرت

ناله ای در قتلگه آمد به گوشم آشنا
گوئیا صاحب عزای قتلگه شد مادرت
من به قربان تن عریان خاک افتاده ات
پس چه شد پیراهنی که داد بر تو خواهرت
من فدای جمله ی اعضات،انگشتت کجاست
برده آیا ساربان ،انگشت با انگشترت
بعد تو از آتش کین خیمه هایت سوختند
جانیان کردند غارت گوشوار دخترت
اشتران بی کجاوه مرکب ما گشته اند
سخت اوضاعی شده بر خواهر غم پرورت
پیش از این هرگز نمی شد باورم آید دمی
قسمتم گردد اسارت از عدوی کافرت
می برندم کوفه ای که بوده منزلگاهمان
کوفه ای که حاکمیت کرده در آن حیدرت
راه ورسم کوفیان صبر وقرارم برده است
یاور قرآنی ام شو تو به راس انورت

شاعر : اسماعیل تقوایی

  • چهارشنبه
  • 14
  • آبان
  • 1393
  • ساعت
  • 14:48
  • نوشته شده توسط
  • برزخ

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



سعید نادری دهکردی

تقدیر
بسیار زیبا و دلنشین بود

پنج شنبه 15 آبان 1393ساعت : 08:47

amir yazdi

بحر طویل برای حضرت عباس از محسن کاویانی
شیر بی باک علی رفت به میدان و چو طوفان همه شیران و یلان را چو پر کاه به یک آه وَ ناگاه به هم ریخت و

شد ساقی دلخواه حسینی که همه دلخوشی ماه بنی هاشمیان ، حضرت سلطان ، یل میدان بلا بود

چه ماهی؟! شه پیکار و جهاندار و سپهدار و یل حیدر کرار و علم گیر و علمدار و زده گردن بسیار و

به یک حمله ی خونبار! ابالفضل همان مرد دلاور پسر حضرت حیدر که زجا کنده در قلعه ی خیبر

وَ نگو ماه که از ماه فراتر وَ نگو چشم بگو تیزی خنجر وَ نگو دست بگو زور دو لشکر

که شده ذکر لب قاسم و عون و علی اکبر همه ی عشق برادر پسر شیر عرب ،دشمن شب ،

عاشق خورشید نسب ، وقت غضب قبضه ی شمشیر به کف ،وقت سخن داشت به لب نقل و رطب

حضرت زینب همه جا بود دعاگوی ابالفضل علمدار همانی که زده یکسره از میسره تا میمنه

او یک تنه بَه بَه به چنین هیمنه ای آینه بنگر به تن او ، دم شب شکن او ، به برق بدن او

به لحن سخن او وَ به خونی که شده رود فرات دهن او وَ شده جوشن صدپاره ی او هم کفن او،

وَ قسم میخورم اصلاً به همان نور جبینش وَ به آن برق نگینش وَ به شق القمر و قطع یمینش وَ به باور

وَ یقینش که شده قوت دینش وَ به آن خنده ی ناز نمکینش ، وَ قسم میخورم اصلاً به همان زخم به ابروش

به بازوش ، به آن عطر خوش جوشن و گیسوش که مدهوش شده عالمی از بوش ، به ابرو و به بازو و به

گیسو و بر و روی ابالفضل علمدار قسم ماه محرم وَ غمش دلخوشی ماست وَ این لطف خود حضرت سقاست

که در سینه ی ما شور گل فاطمه برپاست چه زیباست وَ زهراست که در مجلس ما آمده از بس که غم حضرت

عباس در اینجاست...



محسن کاویانی

جمعه 16 آبان 1393ساعت : 22:35

amir yazdi

پاسخ: در راه کوفه -( می روم از کربلا جا می گذارم پیکرت )
تقدیم به شهزاده علی اکبر(ع):

داری میری برو بابا
دل من خیلی آشوبه
خرابه حال و احوالم
اگرچه حال تو خوبه

اگرچه تشنه ی آبی
ولی مست پدر هستی
برای بوسه های من
گمونم تشنه تر هستی

داری میری به معراجو
دل مارو تکون دادی
غدیری تازه برپاشد
همین که تو اذون دادی

غدیری تازه برپاشد
به نام نامی حیدر
همین که دشمنا دیدن
علی رو شکل پیغمبر

همش فک میکنم بازم
غدیر خم شده بابا
من از جسم تو فهمیدم
مسیرت گم شده بابا

نمیدونی مگه اینجا
به تو حرمت نمیذارن؟
تو رفتی بین اون هایی
که کینه از علی دارن

شدی مثل گل سرخی
که ساقه ش دست پاییزه
خودم دیدم که گلبرگات
چجوری داره میریزه

رو خاکا هی نکش پاتو
ببین که قامتم تا شد
تا دیدم روی خاکی تو
دل من اربأ اربا شد

لبات از دست پیغمبر
داره هی باده مینوشه
چه خوبه تا ابد باشه
مزارم با تو شیش گوشه...


(شاعر:محسن کاویانی)

جمعه 16 آبان 1393ساعت : 22:57

ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران