• شنبه 8 اردیبهشت 03

 مسعود یوسف پور

اشعار شهادت حضرت رقیه (س) -( ظهر یک پنجشنبه ی غمگین )

2215
1

ظهر یک پنجشنبه ی غمگین
اتفاقی گذشتم از جایی
داشت از انتهای یک کوچه
میوزید عطر روضه و چایی

گریه ی اهل خانه آنلحظه
در دل من سر و صدایی کرد
بی توجه گذشتم اما باز
بوی روضه مرا هوایی کرد

جلوی در نشستم و قدری
روضه خوان روضه خواند و باریدم
ناگهان بین روضه خوانی ها
پیرمردی شکسته را دیدیم


پیرمردی که مینشاند سریع
پشت هر گریه اش تبسّم را
با همان دست خسته ی خود داشت
جفت میکرد کفش مردم را

در همین حین از مقابل او
کودکی بسیار بازیگوش
رد شد از روی کفش ها و پرید
خون آن پیرمرد آمد جوش

پیرمرد عبوس و ناراحت
گفت چیزی و بچّه ساکت ماند
ناگهان روضه خوان گریز زد و
روضه را برد جای دیگر، خواند:

آی مردم چرا حوالی دشت
پای طفل سه ساله کفش نبود
یا اگر بوده پس چرا اینقدر
شده پاهای او سیاه و کبود

کفش اگر پاش بوده پس دیگر
اینهمه خار از کجا آمد
و اگر هم نه، زجر دنبالش
اینهمه راه را چرا آمد

آه این طفل در سه ساله گی است
کفش هم گیرم او به پا دارد
تا کجا میشود فرار کند
فرض کن تازه زجر بگذارد

من خلاصه کنم که وقت گذشت
حجم چکمه چقدر سنگین است
شکل پنجاه ساله ها شده بود
هر که زهراست آخرش این است

شاعر : مسعود یوسف پور

  • شنبه
  • 22
  • آذر
  • 1393
  • ساعت
  • 8:56
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران