هر صدایی که به دنبال تو پژواک نشد
رعد هم بود اگر راهی افلاک نشد
تو کدام آخته ی تیغ زبان ور بودی
که پس از هر چه قرون خون شد و در خاک نشد؟
پیش آن حنجره که نعره ی خون داشت به دوش
قیل و قال همه جز خرمن خاشاک نشد
هستی از غیرت فریاد تو بر خود لرزید
که به جز عشق درین قافله کولاک نشد
گرچه خون ریخت ز تاراج گلوگاه غزل
آن خزان ریشه کنِ برگ و بر تاک نشد
داغ عطشان تودر شیهه ی اسبان هنوز
به کویری نشد الهام که صد چاک نشد
آه ! در باد هنوز اینهمه آواز از توست
لب توحید که جز قاری لولاک نشد
□
((از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر))
زخمه ی شوق که از گوش زمین پاک نشد
شاعر : سودابه مهیجی
- دوشنبه
- 6
- بهمن
- 1393
- ساعت
- 9:12
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
سودابه مهیجی
ارسال دیدگاه