آمدم چرخ زدم با هیجانی مبهم
دلم افتاد زمین با ضربانی مبهم
مثل یک لال که تازه است زبان وا کرده
حَ حَ حَ حرف زدم، من به زبانی مبهم...
اولین حادثه ی روی لبم نام حسین(ع)
بعد از این هرچه بگویی و بخوانی مبهم!
کیستم در حرم عشق، عزا پوشیده؟!
ذره ام؛ ذره ی بی نام و نشانی مبهم
تا رضا(ع) درک بلا را بدهد می آیم..
حجم یک گمشده ام در چمدانی مبهم..
گیج خوردم وسط ولوله ی یک هیأت
مثل داغی که بریزند به جانی مبهم!
تازه فهمیده ام آن دانه ی زنجیرم که
روی ایوان تو چرخاند جوانی مبهم...
اشک چون دانه ی باران به تماشا آمد
مانده بر صفحه ی تاریخ، جهانی مبهم.....
شاعر : سعید ظهیری
- دوشنبه
- 6
- بهمن
- 1393
- ساعت
- 12:36
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
سعید ظهیری
ارسال دیدگاه