از موج فتنه چشم جهان غیرت یم است
وز تندباد حادثه پشت فلک خم است
صبح امید چون شب تاریک مظلم است
"باز این چه شورش است که در خلق عالم است"
"باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است"
هر جا نشان محنت و مردم به غم قرین
افکندهاند غلغله تا چرخ هفتمین
گردون فکنده بس گره از درد بر جبین
"باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین"
"بینفخ صور خاسته تا عرش اعظم است"
از لوح سینه رفته چرا نقش آرزو؟
فریادها شکسته ز اندوه در گلو
خورشید برده سر به گریبان غم فرو
"این صبح تیره باز دمید از کجا کزو"
"کار جهان و خلق جهان جمله در هم است"
هر جا به گوش میرسد آوای انقلاب
خلقی به ماتمند و جهانی در اضطراب
جان در تلاطم آمده دل را نمانده تاب
"گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب"
"کآشوب در تمامی ذرات عالم است"
روشن به راه دید چراغ امید نیست
کس را هوای شادی و گفت و شنید نیست
زین ابر تیره اختر شادی پدید نیست
"گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست"
"این رستخیز عام که نامش محرم است"
شوری به سر فتاده که جای مقال نیست
جز غم نصیب مردم شوریده حال نیست
باغ حیات را پس ازین اعتدال نیست
"در بارگاه قدس که جای ملال نیست"
"سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است"
خلق جهان ز سوز نهان نوحه میکنند
از دست داده تاب و توان نوحه میکنند
هر جا ز دیده اشک فشان نوحه میکنند
"جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند"
"گویا عزای اشرف اولاد آدم است"
شاهی که افتخار بدو کرده عالمین
بابش علی و فاطمه را هست نور عین
از شرم روی او به حجابند نیرین
"خورشید آسمان و زمین نور مشرقین"
"پروردهی کنار رسول خدا حسین "
شاعر : مشفق کاشانی
- چهارشنبه
- 8
- بهمن
- 1393
- ساعت
- 6:11
- نوشته شده توسط
- محمد
- شاعر:
-
مشفق کاشانی
ارسال دیدگاه