رخساره ی شیرینِ تو خورشید درخشان
هر روزِ جهان، روشن از این چشمه ی تابان
در زمزم گیسوی تو موجی ست که بی شک
در هر قدمش راه نجاتی شده پنهان
توبای قدت رفته از آفاق به بیرون
از دیدنت عالم شده انگشت به دندان
آتشکده[1] از شرم حضورت شده خاموش
پیداست "اذا زلزلت الارض" به ایوان[2]...
در اوج فتوحات، کریمانه گذشتی[3]
چون ابر رئوفی و به کردار، چو باران
سرسلسله ی رحمت و بخشایش و لطفی
بخشیده خداوند به تو خیر فراوان[4]
هر کس که به دل ذره ای از مهر تو دارد
بر او نگذارد اثری، آتش سوزان
از خُلقِ عظیمت[5] چه بگویم؟ که همین بس
در سینه ات آیات الهی شده مهمان
صد معجزه داری پس آن صورت گلگون
هر خنده ی تو محشر کبراست به قرآن
سلمان همه ی عمر به دنبال خدا بود
تا دید تو را، پلک نزد، گشت مُسلمان
محتاج تماشای توایم ای به فدایت!
حتی شده یک لحظه ز ما روی متابان
[1] خاموش شدن آتشکده ی فارس به هنگام تولد پیامبر
[2] لرزیدن کنگره های ایوان مداین
[3] عفو عمومی پیامبر در فتح مکه
[4] انا اعطیناک الکوثر
[5] و إنّک لعلی خلق عظیم؛ به راستی که تو را خویی والاست.
شاعر : محمد فرخ طلب
- دوشنبه
- 13
- بهمن
- 1393
- ساعت
- 16:26
- نوشته شده توسط
- محمد فرخ طلب
- شاعر:
-
محمد فرخ طلب
ارسال دیدگاه