• دوشنبه 3 دی 03

 حسن لطفی

اشعار حضرت زهرا(س)-کوچه بنی هاشم -( شب و كابوس، از چَشمِ منِ كم سو نمی افتد )

5580
24

شب و كابوس، از چَشمِ منِ كم سو نمی افتد
تـبِ من كم شده، امّـا تبِ بانـو نمی افتد
غرورم را شكسته خنده ی نا مَحرمی یا ربّ
چه دردی دارد آن كوچه، كه با دارو نمی افتد
جماعت داشت می آمد، دلم لرزید می گفتم
كه بیخود راهِ نامردی به ما اینسو نمی افتد
كشیدم قَدّ به رویِ پایم و آن لحظه فهمیدم
كه حتی ردِّ بادِ سیلی اش، بر گونه می افتد
نشد حائل كند دستش، گرفته بود چادر را
كه وقتی دست حائل شد، كسی با رو نمی افتد
به رویِ شانه ام دستی و دستی داشت بر دیوار
به خود گفتم خیالت تخت باشد، او نمی افتد
سیاهی رفت چشمانش، سیاهی رفت چشمانم
و گر نه اینقدر در كوچه، با زانو نمی افتد
میانِ خاك می گردیم و می گویم چه ضربی داشت!
خدایا گوشواره اینقدر آنسو نمی افتد!
دو ماهی هست كابوس است خوابِ هر شبم، گیرم
تبِ من خوب شد، امّا تبِ بانو نمی افتد

شاعر : حسن لطفی

  • سه شنبه
  • 12
  • اسفند
  • 1393
  • ساعت
  • 6:41
  • نوشته شده توسط
  • محمد

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران