شمر دون آمد به گودال و به سینه پا گذاشت
آن یکی هم نیزه را در سینه ی تو جا گذاشت
زد سنان سنگی به پیشانی تو و مادر بدید
این غم عظما چه داغی بر دل زهرا گذاشت
صحنه را خواهر تماشا میکند از روی تل
زین سبب دستش به سر گر زینب کبری گذاشت
تا که خنجر را به حنجر می فشرد و میبرید
خواهرش دستش به روی دیده ی دریا گذاشت
پیرهن را از تنش یک نا نجیبی برده است
جسم او عریان میان خاک آن صحرا گذاشت
شاعر : سید هاشم ساعی
- یکشنبه
- 17
- اسفند
- 1393
- ساعت
- 12:45
- نوشته شده توسط
- سید هاشم ساعی
- شاعر:
-
سید هاشم ساعی
ارسال دیدگاه