خوش اومدی ای بابا گوشه ی ویرونه
بگو چرا رو لبهات لخته هایی از خونه
خوش اومدی ای بهار قلبم
دیگه رقیه ات با پلک تر نیست
چشماتو وا کن سالار زینب
دیگه از پرتاب سنگ خبر نیست
از کجا این سفر م براتو
بگم ای دلدار نازنینم
مگه من چند سالمه باباجون
که همه دنیا رو تار میبینم
بابا جون زهرا دیگه تنهام نگذار من بعد
آخه یک شب تو صحرا منو نامرد بدجور می زد
خوش اومدی ای بابا گوشه ی ویرونه
بگو چرا رو لبهات لخته هایی از خونه
سه سالمه از غم توای گل
به آخر زندگی رسیدم
ارثی از مادر تو بردم
اگه می بینی حالا خمیدم
بگو چرا دندون شکسته
ب جای اون دندون بلوره
کجا بودی ای دار و ندارم
که لایه موهات خاک تنوره
بابا من نمیخوام دیگه این شهر غم هارو
آخه اینجا همه مردم خارجی میخونن مارو
خوش اومدی ای بابا گوشه ی ویرونه
بگو چرا رو لبهات لخته هایی از خونه
درد دلامو برات بابا جون
یکی یکی برزیون میارم
آرزوم این بود بیای دوباره
سرم روی پاهات بزارم
بابا ببین باز اهل حرم رو
همه اینا خمیده پشتن
بی بی رباب با لالایی میگه
ای خدایا شیش ماهمو کشتن
بابا می خوام امشب بوسه وردارم از لبهات
نگو زوده جون زهرا می خوام دیگه باشم همرات
خوش اومدی ای بابا گوشه ی ویرونه
بگو چرا رو لبهات لخته هایی از خونه
من الذی الیتمنی بابا بابا
- یکشنبه
- 7
- تیر
- 1394
- ساعت
- 7:19
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه