آسمان دامنم را غرق انجم میکنم
من به حکم عشق بر عالم تحکم میکنم
هر شبی در خواب میبینم که بابا آمده
روی لب هایش تبسم را تجسم میکنم
در دل آغوش و سر بر دوش و لب بر گوش او
از میان زلف او با او ترنم میکنم
شهر در خواب خوش و من ناخوش و یاگریه ام
شام شوم شهر شامی را تلاطم میکنم
عمه احوال مرا با اشک میپرسد و من
سر به زیر انداخته با او تکلم میکنم
دانه دانه خار بیرون میکشد از پای من
درد دارم اشک میریزم اما تبسم میکنم
گفتم ای عمه اگر مهمان بیاید سر زده
دست خالی از خجالت دست و پا گم میکنم
گر بیاید در نماز آخرم جای وضو
روی خاک صورت بابا تیمم میکنم
- دوشنبه
- 8
- تیر
- 1394
- ساعت
- 6:11
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه