دلواپسم هنوز علي اكبر(ع) نيامده
آرام بـخشِ خاطرِ مضطر نيامده
از حال و روزِ خويش مرا بي خبر گذاشت
مـعراج رفته با دلم آخـر نيامده
يك سيبِ بوسه از لبِ پيغمبري نداد
شايـد كه وقـتِ ميوهي نوبر نيامده
در موجِ تلخِ هلهله ها جز من از كسي
شكـرانـهي لِـرَبِّكَ وَانْـحَرْ نيامده
در خيمه ختمِ نادِ عـلي نذر كرده ام
از چيست بر اجـابـتِ مـادر نيامده؟
نيزه انـارِ پهلوي حَورائيش كه ريخت
يك دانه اش به دامنِ هـاجـر نيامده
مقراض هـا حريـرِ تنش را بُرش زدند
چيزي به جـز حصير از او در نيـامده
مي خواستم كه پا نَكِشد بر زميـن نشد
كاري به غيـرِ گريه ز مـن بـر نيامده
وقتي حريفِ اين همه زخمش نمي شوم
عمرم چـرا به پـايِ سـرش سر نيامده؟
تابـوتِ مـرگِ حاصلِ عـمرم تمـامِ عمر
بـر شانـه بود، حـسِ به بـاور نيامده
هر چـه كنارِ هم بـه عبا چيدمش هنوز
خيـلي شبـيـهِ اكبـرِ مـن در نيامده
شاعر : علیرضا شریف
- دوشنبه
- 22
- تیر
- 1394
- ساعت
- 8:45
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
علیرضا شریف
ارسال دیدگاه