زینبم و زینتِ دامانِ بتولم
دختِ علی عالمه در دینِ رسولم
جد من احمد بود و بابِ من حیدر
زینتِ بابم شدم آن ساقیِ کوثر
هم به دعا روحم و هم زینت و زینم
هم به حسن خواهر و هم جانِ حسینم
معنی صبر هستم و سیمای حضورم
کرب و بلا ، شامِ بلا ، ماتِ غرورم
هر نفسم ذکرِ علی ، ذکر حسین است
فکرِ من هر دم به خدا فکرِ حسین است
خطبه ی من همچو علی رازِ جنون است
همچو علی خطبه ی من بابِ شئون است
گریه ی من ، گریه ی از ترس و جفا نیست
گریه ی از ترس و جفا زان که روا نیست
گر چه به اندامِ من این رختِ اسیری است
من نه اسیرم که مرا شأنِ امیری است
گر چه مرا مجلس می برده حرامی
جز سخن حق نشنیده است و کلامی
گر چه به نی زد سر ارباب و امامم
من نشدم غافل از آن ذکر و قیامم
من به علی تا به ابد نور دوعینم
زینبم ، همواره علمدارِ حسینم
شاعر : سیروس بداغی
- جمعه
- 6
- شهریور
- 1394
- ساعت
- 9:53
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
سیروس بداغی
ارسال دیدگاه