• دوشنبه 3 دی 03

استاد محمد جواد غفورزاده

شعر غزل شام غریبان -(شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد)

904

شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد
ستاره‌سوخته‌ای، صحبت از غمی دارد

شب است و بر لب شطّ فرات، زمزمه‌ای‌ست
به پای نخل که گیسوی درهمی دارد

شب است و ماه به هر خیمه‌ای که می‌نگرد
نشسته مادری و بزم ماتمی دارد

شب است و دشت، به خون خفته؛ خیمه، سوخته است
به وسعت ابدیّت، جهان غمی دارد

شب است و سنگ صبوری به ناله می‌گوید
کجاست دُرّ یتیمی که همدمی دارد؟

شب است و دختر معصوم سیدالشهدا
برای نوحه‌گری، فرصت کمی دارد

شب است و سایۀ اهریمنی شتاب‌آلود
رَود به سوی سلیمان که خاتمی دارد

شب است و داغِ جگرسوزِ سینۀ مظلوم
ز اشک فاطمه، امّید مرهمی دارد

شب است و این همه غم، در عوالم ملکوت
خدا گواست، پیمبر چه عالمی دارد

شب است و ماتم اصغر گرفته است، رباب
ز گاهوارۀ او، چشم برنمی‌دارد

شب است و قافله‌سالار شاهدان شهید
به دست، مشعل و بر دوش، پرچمی دارد

شب است و بر سر سجّاده‌ای پُر از اخلاص
بلند‌‌قامت عصمت، قد خمی دارد

شب است و زینبِ دور از حسین می‌داند
نفس کشیدنِ بی‌او، چه ماتمی دارد...

  • دوشنبه
  • 25
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 11:13
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران