شب هشتم
(زمینه – حضرت علی اکبر سلام الله علیه)
می خواستم چراغ شب هام باشی
می خواستم همیشه باهام باشی
می خواستم عصای دستام باشی
ای علی اکبرم وقتی رفتی از حرم
یادم اومد مادرم ای قد و بالاتو برم
حالا اومدم بالا سرت
چی شده گلم با پیکرت
منم و نفس نفس زدن
تو و نفسای آخرت
-----
می خواستم یار امامت باشی
ای یوسف عزیز امت باشی
فردا تو پناه عمه ات باشی
پیر شدم با رفتنت لحظه ی افتادنت
پیش چشمم کشتنت آه اربا اربا شد تنت
وقتی به تو می رسم علی
می بینی که بی کسم علی
بیا و یه کم آروم بگیر
تو رو به خدا قسم علی
-----
می خواستم برام پر و بال باشی
تا فردا برام کمک حال باشی
افتادم کنار گودال باشی
پاره پاره است این بدن پیش چشمم جون نکن
دست و پا اینقدر نزن دلبر رعنای من
پسرمو کشتن ای خدا
تموم تنش جدا جدا
چه جوری بلند شم از زمین
تا ببرمش به خیمه ها
- دوشنبه
- 2
- آذر
- 1394
- ساعت
- 15:56
- نوشته شده توسط
- حمید
ارسال دیدگاه