• دوشنبه 3 دی 03

 محمد قاسمی

اشعار اربعین -( نمی بینی از غصّه لبریزم و )

1971
1

نمی بینی از غصّه لبریزم و
نمی بینی از دوری آشفته ام ؟
باشه، کربلا رام نده، لا اقل
بشین پایِ حرفای ناگفته ام ؟

 

از اون اربعینی که پیشت بودم
شدم عشقم ، اونقدر مأنوس تو
که یک ساله چشم انتظارم بیام
بــازم جزو مَشّایه ، پابوس تو

پیاده روی بین دو تّــا بهشت
از این بهترم میشه اصلاً مگه ؟
نمی فهمه وایسادنو زائرت
اگه تاول پاش چیـــزی نگه

زن و مرد ، پیر و جوون عازمن
تو راهی که تو انتهاشی حسین
مسیحیّه هم زیره لب میگه که
میشه با منم آشناشی حسین ؟

تو موکـب فقط چَن قَلَم جنس نیس
اونم ، بُخل ، نامهربونی، ریاس
به خـرمایِ خوش طعم و با برکتش
شراب بهشــتی تو اون چائــیاش

عمودای آخر تو گوش همــه
یه موسیقیِ ناب از خِش خِشه
صدایی که واسم تو اون خستگی
پُر از حسّ زیبایِ آرامشه

دارم زائــرا رو نیگاه می کـــنم
همه، چشماشون مثل دریا شده
آره ، باید اینجا بیفتم رو خاک
آخــه ، گنبــده ماه پیدا شــده

شاعر : محمد قاسمی

  • دوشنبه
  • 9
  • آذر
  • 1394
  • ساعت
  • 15:16
  • نوشته شده توسط
  • حمید

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران