بگذار که این خاک پتویت باشد
تاصبح تکان نخورکه رویت باشد
تو مرد منی نمی گذاری امشب،
چشم طمعی به آبرویت باشد
گرگ است که می وزد در این دشت بخواب
می ترسم از این که مست بویت باشد
فریاد ترین واقعه ی تاریخی
هرچند که نیزه در گلویت باشد
سرچشمه ی کربلاشدی می جوشی
تا قلب زمین تشنه ی جویت باشد
خون از سرتو گذشت و در این خلسه..
می خواست که درطواف رویت باشد
تیر آمده از شیر بگیرد...یا نه!
تیر آمده گرم گفتگویت باشد
بی قصه بخواب ماه من وقتش نیست
بگذار رباب نوحه گویت باشد...
شاعر : زهرا محمودی
- یکشنبه
- 28
- شهریور
- 1395
- ساعت
- 14:31
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
زهرا محمودی
ارسال دیدگاه