لشکر کوفه به میدان دو برادر می دید
کربلا بار دگر عرصه ی محشر می دید
وقت تکبیر شد و گفت که ما شاالله
پسر فاطمه رزم دو دلاور می دید
بین میدان بلا رزم نمایان کردند
رزمشان کاش که می شد خود مادر می دید
عاقبت هر دو نفر را به دم تیغ زدند
بدنی داشت به خود زخم مکرر می دید
بی هوا نیزه تنی را به زمین دوخت و رفت
حنجری داشت به خود تیغه ی خنجر می دید
کاکل هر دو به دستان حرامی ها بود
دو بدن داشت به خود زخم برابر می دید
چشم ارباب پس از اکبر و قاسم به زمین
بار دیگر دو بدن پاره و بی سر می دید
خونجگر بین حرم مادرشان بی تاب است
شد دلش قرص که هم پای غم ارباب است
شاعر : مسعود اصلاني
- دوشنبه
- 5
- مهر
- 1395
- ساعت
- 4:7
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
مسعود اصلاني
ارسال دیدگاه