ای گل که داغ داری و سرخ و معطری!
آیا چه دیده ای که به اشکت شناوری؟
قدت چرا خمیده گل مهربان؟ چقدر
با اینکه قد خمیده ای از آسمان سری!
لطفاً بگو حکایت خود را که بشنویم
راوی تو باش، تا نشود قصه سر سری
گل اینچنین رشید ندیدم به عمر خود
فرزند کیستی که بدین سان دلاوری؟
چون ذوالفقار حرف تو برنده و رساست
دیگر چه جای شک و گمان؟دخت حیدری!
ام المصائبی و کنارِ برادرت
چون کوه ایستاده ای و مثل مادری
پاک و صبور و آینه وار و پر از شکوه
حقا که از سلاله ی پاکِ پیمبری
پرچم به دست توست، برو تا کرانه ها
پرواز کن! برای حسینت کبوتری
از ما درود، خطبه بخوان! خطبه خوانِ عشق!
تو زینبی و از همه آفاق برتری
شاعر : محمد فرخ طلب
- چهارشنبه
- 7
- مهر
- 1395
- ساعت
- 12:17
- نوشته شده توسط
- محمد فرخ طلب فومنی
- شاعر:
-
محمد فرخ طلب
ارسال دیدگاه