همه سرمايه ی مجنون غم ليلا باشد
عاشق آن است که سر گشته و شيدا باشد
بعد از آنى که شده دلبر ما خيمه نشين
عاشق دلشده آواره ی صحرا باشد
قطره اى مى چکد و لذت عمرش اين است
آخر راه دگر وصل به دريا باشد
پرچم مشکى هیئت همه جا محترم است
چونکه شيرازه اش از چادر زهرا باشد
رو سپيدند قيامت همه ی زوارت
چون به پيشانيشان نام تو آقا باشد
با همه معرفتم عرضه کنم محضر تو
اعتقادى که ز هر شبهه مبرا باشد
در عزا خانه ی تو دست خدا در کار است
تا خدا هست مصيبات تو بر پا باشد
گرچه بر سينه غم کرب و بلا دارم من
شک ندارم که حريم تو همين جا باشد
نوکر آن است که يک لحظه شده چون ارباب
وقت جان دادن خود بى کس و تنها باشد
در قيامت که بگيرى سر خود را بر دست
تا به زهرا برسى محشر کبرى باشد
لحظه ی بوسه گرفتن ز رگ حنجر تو
به خدا ذات خدا غرق تماشا باشد
شاعر : مهدی رحیمی
- شنبه
- 10
- مهر
- 1395
- ساعت
- 12:24
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مهدی رحیمی زمستان
ارسال دیدگاه