دیشب تا خود صبح قصه ام یاد تو بود
تو ویرونه یکی بود و یکی نبود
میدونی دلخورم از دستت - از این همه غم تنهایی
اونوقت که گم شدم تو صحرا - چرا نیومدی بابایی؟
آشتی بی آشتی بابا!
دوسم نداشتی؟ بابا!
تنهام گذاشتی بابا!
این چند روزه بابا رفته نور چشام
خوردم سیلی و سنگ بابا جون جای شام
شدی عزیز من این چند روز- چطوری این همه پژمرده
آخه مگه کجا بودی تو - سرت بابا چقد پا خورده
ای هم زبونم بابا!
ای مهربونم بابا!
دردت به جونم بابا!
این دخترهای شام حرف بد میزنن
مثل باباهاشون موهامو میکنن
نخور دیگه غم گوشامو- نداره جا برا گوشواره
این پیر قد کمونی دیگه - میخواد چیکار بابا گوشواره
خیلی عزیزی بابا!
میگی یه چیزی؟ بابا!
چیه کنیزی؟ بابا!
شاعر : احسان جاودان
- شنبه
- 10
- مهر
- 1395
- ساعت
- 13:34
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
احسان جاودان
ارسال دیدگاه