صحبت از داغ تو بابا جگری میخواهد
لب خشک از عطش و چشم تری میخواهد
آمدی باز سوی خیمه و با خود گفتم
نوجوانی است که مهر پدری میخواهد
کاش میخواستم از تو دو زِرِه برداری
این همه نیزه علی جان سپری میخواهد
نگران سر خود باش که این لشگر کفر
باز هم معجز شقّالقمری میخواهد
تیرها زودتر از من به تنت بوسه زدند
خرد شد آینهات شیشهگری میخواهد
نیست از جسم گلت چیز زیادی در دست
نه عبا؛ پارچه ی مختصری میخواهد
کاملاً یافت نشد هرچه تفحّص کردیم
بدنت حوصلهی بیشتری میخواهد
باز کن چشم و ببین آمده پیشم زینب
قول صبر از پدر محتضری میخواهد
شاعر : عباس احمدی
- یکشنبه
- 11
- مهر
- 1395
- ساعت
- 5:50
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
عباس احمدی
ارسال دیدگاه