داغ تو صبرم و سر آورد
عمر منو به آخر آورد
بدجوری اشکم و درآورد
ای وای جدا از هم شده اعضای تنت
ای وای بمیرم که شده مُثله بدنت
ای وای
ای وای داغ تو کرده دل و لبریز غم
ای وای چرا انقد صورتت ریخته بهم
ای وای
به زانوهام رمق ندارم
صورت به صورتت می ذارم
پیغمبرم ، بمون کنارم
ای وای گل آلاله مو پرپر می بینم
ای وای یه بیابون علی اکبر می بینم
ای وای پاشو اشکای غریبی مو ببین
ای وای ، چجوری جَمِت کنم از رو زمین
ای وای
سویی به چشمای ترت نیست
تکه به تکه پیکرت نیست
خداروشکر که مادرت نیست
ای وای بدنت رو از تو این بیابونا
ای وای ذره ذره می زارم روی عبا
ای وای
ای وای برسونمت چطور تا به حرم
ای وای بخدا کُشتی بابات و پسرم
ای وای
- یکشنبه
- 31
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 11:3
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه