بند اول:
شب عاشورا دلم خونه، برادر جان، داری میری حاصل زینب!
خدایی حالم پریشونه، بخون قرآن، که آروم میشه دل زینب
داداش بیا دیگه حلال کن زینبت رو
بمون کنار من این آخرین شبت رو
سپردم از الان به خیزرون لبت رو
داداش نگفته بودی وقت رفتن ماست
این آخرین کنار هم نشستن ماست
فردا دیگه رخت اسیری به تن ماست
(واویلتا از این مصیبت ، زینب دیگه میره اسارت)
بند دوم:
ببین بعد مادر و بابا، حسن هم رفت، دلم خوش بود که تو رو دارم
کفن هرچی داد به من زهرا، سپردم رفت، چی روی جسم تو بگذارم؟
کی مرهمی رو داغ رفتنت بذاره؟
کاش که یکی کفن روی تنت بذاره
منم بخوام ، محاله دشمنت بذاره
دور تن تو مملو از پیر و جوانه
من موندم و خیمه و ضجه ی زنانه
کاکل تو میون پنجه ی سنانه
(واویلتا از این مصیبت ، زینب دیگه میره اسارت)
بند سوم:
کی میگه این شهر آواره، مسلمانه، نشونه ش فردا توی گودال
نصیب این بچه ها خارِ، مغیلانه ، دیگه کم مونده برم از حال
برای خیمه شعله ی شرر میارن
میون صحرا معجر از سر در میارن
گوشواره ها رو از تو گوشا در میارن
تنت رو از حرص و ولع اگر می گردن
دنبال عمامه و انگشتر می گردن
با اسباشون هی میرن و هی بر می گردن
(واویلتا از این مصیبت ، زینب دیگه میره اسارت)
شاعر : مظاهر کثیری نژاد
- یکشنبه
- 11
- مهر
- 1395
- ساعت
- 16:54
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مظاهر کثیری نژاد
ارسال دیدگاه